خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

جمله ی خودتو باور کن ، شاید خیلی کلیشه ای بنظر بیاد  . خب احتمالا همین طور هم هست .wink

 

ولی این جمله برای آدم های متفاوت ، معانی گوناگونی میتونه داشته باشه . اون هم به این دلیله که ، هر کسی واژه ی " باور " رو برای خودش متفاوت معنی میکنه .

 

مثلا برای من به شخصه ، باور داشتن خودم یعنی به تصمیماتم شک نکنم و توانایی های خودم رو دست کم نگیرم .heart

 

پس من خودمو باور دارم و میدونم بهترین نوع از خودم رو به اطرافیانم نشون میدم و هر کاری که آرزوش رو دارم میتونم انجام بدم .

 

راستش از وقتی که به این خود باوری رسیدم ، روز به روز داره اهدافم بمن نزدیک تر میشن .

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۳۷
ستاره برزنونی

فقط یک کلمه ، فقط یک جمله ، باعث شد چنان انرژی بگیرم که یادم بره چقدر گیر و گرفتاری دارم .

البته شاید ،  چون این حرفو از دهن کسی که خیلی برام مهمه شنیدم ، اینقدر به دلم نشسته ، شاید هم اون یک فرشته است که خدا داده بمن ...

 

دیشب در حال تماشای تلویزیون توی فکر بودم که محمد پارسای من ، یهو بغلم کرد و با لحن مخصوص به خودش پرسید :

مامانی ... چیشده ؟ توی فکری ؟

من مثل همیشه بغلش کردم و بوسیدمش و بهش لبخند زدم ... فقط گفتم دارم به آینده خودمون فکر میکنم .

 

اونم بالغ تر از هر مردی که میشناسم برگشت و بهم گفت :

 

بهش فکر نکن ، آینده رو با هم ، خیلی قشنگ میسازیم . مامان پسری .... بعد هم یک لبخند گنده زد ...

 

منو میگی ..... کلی حال دلم خوب شد ... خیلی خوبه که بین اینهمه نداشتن ها ، یک دونه پسر مهربون و باشعور دارم

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۱۲
ستاره برزنونی

وای که این عید از اون عیداست .

 

ولی من سعی میکنم قوی باشم .

 

انشالله که جمله ی : سالی که نکوست از بهارش پیداست ، غلط باشه .

 

از مسمومیت بچه ها توی مدارس هیچی نمیگم و دهنمو درباره اتفاقات بدی که توی کشورم افتاده میبندم . فقط و فقط اتفاقاتی که گریبان گیر خودم شده رو بهتون میگم .

 

توی فاصله ی کمتر از سه روز ، دو نفر از اقوام فوت شدن .

یک نفر تصادف کرده و توی بیمارستانه .

یک زن و مرد به همراه بچه ی پنج سالشون بخاطر شرایط مالی دست به خودکشی با گاز زدن که متاسفانه فقط بچه زنده مونده .

مچ پای من سر تمرین پیچ خورده و اجرایی که 6 ماه تمام براش تمرین کرده بودم روی هواست .

 

حقوقم رو دو ماهه ندادن و نمیدونم الان من باید برای کدوم دردم غمگین باشم . 

حالا بقیه چیزها برو نگم برات .

 

ولی سعی میکنم قوی باشم و ادامه بدم .

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۵۵
ستاره برزنونی

همیشه رسم بر این بوده که عید ، لباس نو تنمون باشه و تا جایی که میشه مسافرت بریم و ...

ولی دیشب که رفتیم با پارسا ( پسرم ) یه چرخی توی بازار بزنیم و خرید کنیم ، قیمت ها سر به فلک کشیده....

یعنی اونقدر گرون بود که پسر 11 ساله بهم گفت مامان ، لباس نو لازم ندارم ، همینها خوبه ...

 

حس شرمندگی بهم دست داد ... ده ساعت در هر روز دارم کار میکنم و آخرش نمیتونم لباس نو بخرم ؟ نه فقط بخاطر عید و لباس نو داشتن ، نه ... آخه لباساش کوچیک شدن دیگه ، هر چی نباشه توی سن رشده

 

دغدغه های یک آدم که مسئول یک زندگیه ، یکی و دوتا نیست . با این وضعیت گرونی حتی کوچکترین نیاز ها رو هم به راحتی نمیشه برآورده کرد ...

 

نمیدونم چیکار کنم ... راه حلی دارید ؟ یا مثلا مغازه ای که قیمت مناسب بده ( البته توی تهران باشه دیگه )

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۵۲
ستاره برزنونی

داره عید میشه و خونه ی ما هم ،مثل بقیه خونه ها نیاز داره تکونده بشه .

حالا منو ببین . بعد از 8 ساعت کار و دو ساعت تمرین زومبا ، تازه باید دستمال دست بگیرم و بیفتم به جون پنجره ها و دیوارها ...

 

همش هم همین نیست ، تا فی خالدون بخش های مختلف خونه باید تمیز شه .. والا بخدا اگر دست خودم بود اصلا اینکارا رو نمیکردم .

همون مرتب و تمیز باشه کافیه دیگه .... ماماااااااااان ولم کن

 

شما هم خونه تکونی میکنید؟

آقایون هم کمک میکنن بنظزتون ؟

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۲۹
ستاره برزنونی

به نظرم همه ی مستاجر ها خونه به دوش محسوب میشن .broken heart

کلا هر سال دنبال خونه گشتن و همش استرس اضافه کردن پول پیش رو داشتن به تنهایی بد هست .

حالا فکرش رو بکن ، یک مادر تنها باشی و مستاجر crying.

اولا به زنهای تنها خیلی بد خونه اجاره میدن frown

دوما بیشتر وقتها هم تا میشنون طلاق گرفتی ، بهت در مقابل خونه پیشنهاد رابطه میدنangry

سوما حس میکنن حالا که من برام خونه پیدا کردن سخته و هر جایی بهم خونه نمیدن ، پس بخودشون اجازه میدن اجاره خونه رو بیشتر کننsurprise

اونقدر این پروسه ی پیدا کردن خونه و دهن به دهن شدن با بعضی آدم بیشور ، برام سنگینه که از الان غصه دارم . غصه ی خرداد ماه و پیدا کردن یک سقف امن برای خودم و پسرم .

گاهی اونقدر بار مسئولیتم سنگینه که حس میکنم ، هر لحظه ممکنه کمرم بشکنه

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۱۰
ستاره برزنونی

راز ...

راز ... گفتن این کلمه خودش به تنهایی اعصابم رو بهم میریزه . شاید بگی که بعضی راز ها خوبن و آدم با یادآوریشون خوشحال میشه ، ولی خب برای من که اینطور نیست .

همه چیز زندگی من شفافه و از نظر دیگران من هیچ رازی ندارم . ولی راستش رو بخوای سه تا راز دارم که یکی از یکی مضخرف تره .

نمیدونم شاید پنهان نگهداشتن این رازها ، اون هم برای این همه سال خیلی شجاعت میخواسته ولی خب از طرفی هم شاید من فقط یک ترسو ام که راز هامو برای خودم نگهداشتم. 

یعنی یک راز تا چه اندازه میتونی زشت و نگفتنی باشه .

من فقط اینطور راز هایی دارم یا اینکه بقیه هم مثل من هستن و رازهای زشت خودشونو دارن ؟

شاید هم برای بقیه به اندازه ی من این رازها اهمیت ندارن و بنظرشون زشت نیستن . نمیدونم گیج شدم .

الان داشتم لباس برمیداشتم تا برم سالن رقص و یکهو بیخودی به این فکر کردم اگر اونها رازهای منو میدونستند باز هم می اومدن توی کلاس من ؟ باز هم من رو دوست داشتن ؟ باز هم به نظرشون من آدم خوبی بودم ؟

بعد با خودم گفتم بیام اینجا با شما حرف بزنم و دلم آروم بگیره .

خوشحالم که توی این چند روز که اینجام دوستهایی مثل شما پیدا کردم .

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۳۲
ستاره برزنونی

فقط یک تلنگر ...!

یه دوره ای مجبور بودم که توی خونه های مردم کار کنم . یه روز که برگشتم خونه دیدم از توی حموم صدای گریه ی پسرم میاد . در حموم رو که باز کردم دیدمش که بدون لباس توی حمومه و اونقدر گریه کرده که چشمهاش باز نمیشدن . قلبم یکباره شروع به تپیدن کرد ، مثل مرده ای که دوباره زنده شده باشه .

پسرم رو بغل کردم و همون جا ، همون لحظه من از نو متولد شدم . یک من جدید که نیازمند بودن توی هیچ نقشی نبود . یک من جدید که نیازمند دوست داشته شدن نبود . یک من جدید که از هیچ اتفاقی نمیترسید . در گوش پسرم زمزمه کردم که همه چیزو درست میکنم و برای اولین بار دیگه به پسرم دروغ نمیگفتم .

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۳۳
ستاره برزنونی

گاهی اوقات با خودم فکر میکردم که " زن " بودن یعنی چی ؟

شاید به معنی دختر یک خانواده بودن باشه و شاید هم به معنی خواهر بودن باشه . نمیدونم ولی شاید همسر یک مرد بودن معنای واقعی یک زن باشه . البته احتمالا اونجایی واژه زن معنا پیدا میکنه که به معنی مادر بودن باشه . شاید هم هیچکدوم از اینها نباشه .

زن بودن یعنی چی ؟ من به عنوان یک زن در واقع کی هستم ؟

من به جواب خودم رسیدم و برای اینکه شما هم جواب منو درک کنید ، باید قصه ی خودم رو براتون تعریف کنم .

همیشه دوست داشتم من هم مثل سفید برفی و سیندرلا ، توی قصه ها زندگی کنم . پس برای همین قصه ی زندگی خودم رو اینطوری شروع میکنم ....

یکی بود یکی نبود ....

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۳۷
ستاره برزنونی