خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

چطور من شدم ؟ صفحه سی و نهم

يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۱۰ ق.ظ

" صفحه سی و نهم "

 

بعد از اون ماجرا دیگه همه چیز شکل ترسناک تری بخودش گرفته بود . میترسیدم بخوابم . میترسیدم که حتی یک لحظه پارسا رو پیشش تنها بذارم .... تا جایی که حتی وقتی خونه بود ، پارسا رو هم با خودم میبردم دستشویی ....!!!!

 

فرشی که وسطش آتیش روشن شده بود رو انداختیم و یک دسته دوم خریدیم . 

 

نکته ی جالب اینجاست که قدرت همچنان اعتیادش رو حاشا میکرد . با اینکه مثل روز برای همه روشن بود ، مخصوصا برای من ...!!!!

.

.

.

دوباره قدرت خودش شده بود ، سرکار نمیرفت و قرص و مواد مصرف میکرد . صبح تا عصر میخوابید و شب تا صبح بیدار بود ....

 

من واقعا میترسیدم ... خیلی خیلی زیاد ....

 

چند ماهی که از قضیه ی آتش سوزی گذشت ، رفتیم روستا خونه ی پدرشوهرم ، اونجا بود که همه چیزهایی که بود رو براش تعریف کردم و اون با خنده گفت من دارم اشتباه میکنم ............................😐😐😐

هیچ کس حرف منو باور نمیکرد که قدرت معتاده و دیوونه شده ... تا اینکه خدا دستشو رو کرد 😏

 

همه دور هم نشسته بودیم که یهو قدرت تشنج کرد  ،قبلا هم این اتفاق افتاده بود ولی بازم کسی حرف منو باور نکرده بود .( مثلا بچه ی اونا امام بود و من هم که یزید دروغگو )

بعد از تشنجی که کرد ، بقیه به خودشون اومدن تا حداقل کمی قدرت رو زیر نظر بگیرن ... فقط 3 روز طول کشید تا همه چیز برای همه مشخص بشه ....

 

1. بیش تر از 20 تا بسته قرص ترامادول رو توی کاپشن و کت و بقیه ی لباسهاش جاساز کرده بود ...

2. رفته بود مثلا به دوستش عبدالله سر بزنه که مامانش هم به درخواست من دنبالش رفته بود و در حال مصرف مواد مچش رو گرفته بود .( داشته توی خونه ی دوستش تریاک میکشیده ) حالا ما میگیم تریاک در صورتی که نمیدونیم چی بوده و داشته میکشیده .

3. یکبار دیگه هم تشنج شده و وقتی برده بودنش دکتر ، دکتر گفته بود بخاطر مصرف ترامادول خیلی به مغز آسیب رسیده و اگر دو سه بار دیگه تشنج کنه اتفاقهای بدی براش میفته .

 

الان با خودتون میگید ، خب خداروشکر که با چشم خودشون دیدن و باور کردن !!!!!!!

ولی همین که قدرت به جون پارسا قسم خورد که دیگه لب به هیچی نمیزنه ، همه باور کردن و اون دوباره شد همون امام پاک و بی حاشیه ی سابق .

 

برگشتیم تهران و اسباب کشی کردیم به یک خونه ی جدید . دقیقا پشت اتوبوسرانی خاوران ( ته اتابک وخیابون خاوران )

 

محمد پارسای من دیگه 5 ساله بود و حسابی بزرگ شده بود . قدرت همچنان یک مرد بی مسئولیت بود که هفته ای دو روز با موتور میرفت کار میکرد ، تا فقط از گشنگی نمیریم .

 

من هم به واسطه ی همسایه ها میرفتم خونه های این و اون رو تمیز میکردم  ( چون قدرت نمیذاشت برم سرکار ، من بی خبر از اون میرفتم ، به هر حال که اون روزها خواب بود و مثل جغد شب بیداری میکرد )

 

راستش دیگه عادت کرده بودم ..!!! به حرفهای صاحب خونه و همسایه ها که درباره خونه نشینی قدرت میگفتن و درباره اینکه تقصیر خودمه که قدرت پررو شده و غیره و غیره .........

 

من با اوضاع کنار اومده بودم .......

 

چاره ای نداشتم .........

 

من تنها بودم و جایی برای من و پسرم وجود نداشت و تنها راهمون تحمل اون شرایط مضخرف بود .

.

.

توی اون شرایط تنها چیزی که باعث شده بود من قوی بمونم و تحمل کنم ، خواب هایی بود که میدیدم ... خوابی که توی همشون فقط یک چیز ثابت بود و اونهم حضور آشنای دوری بود که منو از مرگ نجات داده بود .

 

با تمام وجودم باورش داشتم و این چند سال رو فقط به این دلیل تحمل کردم ، چون معتقد بودم میاد و منو پسرم رو از این زندگی نجات میده .

 

یک شب که خواب بودم ، صدای قدرت رو شنیدم که داره پارسا رو از خواب بیدار میکنه ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

 

قدرت - پارسا ... پارسا بابا بیدار شو ... مامانت یه بابای دیگه برات پیدا کرده ...

 

پارسا از خواب پرید و نگاه من و قدرت کرد . خودشو به سمت من غلت داد و قدرت بیشتر عصبانی شد ....

یهو بازوی پارسا رو گرفت و به سمت خودش کشید ... پارسا مقاومت کرد و دوست داشت بیاد کنار من بخوابه و قدرت وحشیانه پارسا رو تکون داد و گفت : تو هم مثل مامانه جنده تی و بچه گریه اش گرفت .

 

من آدمی نبودم که از خودم دفاع کنم یا بخوام دعوا راه بندازم ... میدونستم حتما دوباره زیادی مصرف کرده و زده به سرش ، پس فقط پارسا رو بغل کردم و رفتم توی آشپزخونه نشستم .

( خونمون دوتا اتاق تو در تو بود و یک آشپزخونه هم روی پشت بوم داشت )

این اتفاق ساعت 5 صبح افتاد و پارسا ترسیده بود ، چون هم از خواب پریده بود و هم قدرت ترسونده بودش ....

 

دقیقا مثل یک گنجشک کوچولو داشت توی بغلم میلرزید و هق هق میکرد ....

قلبم تیر میکشید و از خودم متنفر بودم که کاری از دستم برنمیاد ... فقط آرزو کردم که آشنای دورم زودتر پیدام کنه و توی واقعیت هم منو نجات بده ... 

 

فقط آرزو کردن و التماس به خدا که همه چیز رو درست کنه .............. این تنها کاری بود که میتونستم انجام بدم ....

صدای قدرت هنوز میومد و کلی فحش به منو خانواده ام میداد و داشت با خودش کلنجار میرفت ، گریه ام گرفت و پارسا رو محکم توی بغلم فشار دادم و سعی میکردم با لالایی خوندن در گوشش اون صداها رو نشنوه ...

 

چند دقیقه بعد همه چیز آروم شد ... یواشکی نگاه کردم و دیدم قدرت خوابیده ....

 

پارسا هنوز توی بغلم بود و جرات نداشتم برگردم توی اتاق تا دوباره بخوابونمش ... پس همونجا نشستم و نشوندمش روی پام تا توی بغلم بخوابه ... یهو بهترین حرفهای عمرم رو از دهن کوچولوی پسر شنیدم ....

( با دوتا دستای کوچولوش صورت منو گرفت و توی چشمام خیره شد ) و گفت : " مامان زود همه چیز درست میشه ، من بزرگ میشم و نجاتت میدم "

 

باید از شنیدنش خوشحال میشدم ولی کاملا شکستم ............. این من بودم که باید پسرمو نجات میدادم ، این من بودم که باید این حرفها رو به پسرم میزدم ... ولی اونقدر ضعیف و شکننده بودم که پسر 5 ساله ام تصمیم گرفته بود از من مراقبت کنه ...

 

نه این من نبودم ... کی اینقدر ترسو شدم ؟؟!!! 

 

 

نظرات  (۴)

بچه مرد بزرگی شده بود برای خودش اون لحظه :)

پاسخ:
آره قبول دارم ، پسر من از همون کودکی یاد گرفت مرد باشه
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۲ زری シ‌‌‌

ووش یا خدا ...

پاسخ:
🤣 تحمل کن کم کم داره به جاهای خوبش میرسیم
۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۱:۳۴ Kitsune ‌‌‌‌‌‌

انقلاب در راه است؟:]

پاسخ:
🦾🎈 دقیقا

۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۶ پروین صفری

بیصبرانه منتظرم که بگی بلاخره آشنای دورت از توی رویا بیرون اومده و نجاتت داده

 

اون بچه ی طفل معصوم چه گناهی داره ؟ تو هم که چاره ای جز تحمل و سکوت نداشتی

پاسخ:
🥰🎈 مرسی مهربون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی