خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

چطور من شدم ؟ صفحه چهل

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۳۲ ق.ظ

" صفحه چهل "

 

دنبال یک دلیل برای رفتار زننده ی قدرت و حرفهای شب قبلش بودم ... 

چطور شده بود که یهو پارسا رو بیدار کرد و اون حرفهای بد رو درباره ی من به یه بچه ی 5 ساله زده بود ؟

 

و طبق معمول خیلی سریع دلیلش رو پیدا کردم ... بالای در دستشویی یه انباری کوچیک بود و چون سوسک داشت من هیچوقت نمیرفتم سمتش ، پس جای خوبی برای پنهان کاری میتونست باشه .

.

.

خیلی زود پیداش کردم ، یه بطری که توی یک مشمای مشکی پیچیده شده بود . بازش کردم و از بوی تندش ، عق زدم ...!!!!

نمیدونم اسمشو چی بزارم ، در این زمینه اطلاعاتی ندارم ولی هر چی که بود جزء مشروبات الکلی حساب میشد .

 

هیچی دیگه .... گل بود به سبزه نیز آراسته شد 😊

 

دوباره بطری رو همونجایی که بود گذاشتم و رفتم توی آشپزخونه ناهار رو آماده کنم . قدرت همچنان خواب بود و پارسا هم توی آشپزخونه داشت نقاشی میکشید .

 

صدای در دستشویی رو شنیدم و فهمیدم که قدرت بیدار شده و همون لحظه گوشیش زنگ خورد . پارسا هم گوشی رو برداشت و برد پشت در دستشویی تا بده به قدرت و یهو صدای جیغ پارسا بلند شد .

نمیدونم با چه سرعتی خودم رو رسوندم به راهرو و پارسا که داشت میلریزید و به دستشویی خیره شده بود ....

 

با ترس و لرز رفتم جلو و دیدم که قدرت توی دستشویی تشنج کرده ....!!!!!!!!!!

دو نفری من و پسر 5 ساله ام قدرت رو بیرون کشیدیم ... خیلی طولانی تر بود پس به داداشش رضا زنگ زدم که بیاد و ببرش دکتر . 

 

توی جیبش دنبال سوئیچ موتورش بودم که به اندازه دو بند انگشت تریاک پیدا کردم . رضا از راه رسید و قضیه رو تعریف کردم .... قدرت به خودش اومد و بهتر شد ...

 

اظهار بی اطلاعی میکرد از اینکه چرا دوباره تشنج شده .. من گفتم بخاطر مصرف همزمان مشروب و تریاک و قرص و کوفت و زهرماره ......!!!!!!

 

حاشا کرد ......... عصبی خندیدم و تریاک و مشروب رو آوردم دادم دست رضا .... دوتایی از خونه رفتن و من عصبانی تر از همیشه ، از اینهمه دروغ و حماقت ...

 

پارسا رو صدا زدم ، دور و بر نبود .... دوباره صداش زدم : محمد پارسای مامان !!!!!!!!

جوابی نیومد ، بلند شدم و دنبالش گشتم ، گوشه ی رخت خوابها نشسته بود و گریه میکرد ...

 

- ب ب ب ااااب ب با چی ی ی شددددده ؟!!

من - هیچی مامانم ، خوب خوبه و رفته با عمو سرکار ...

 

خیلی ترسیده بود و با لکنت حرف میزد ... من هم گذاشتم پای اینکه ترسیده و زود حالش خوب میشه . بغلش کردم و گفتم بیا آهنگ بزاریم برقصیم ....

 

چند هفته گذشت و محمدپارسای من هنوز هم با لکنت حرف میزد ، خیلی ترسیده بودم و نگران که چرا یهو اینطوری شد ؟ 

رفتم خانه ی بهداشت و با دکترش حرف زدم و اون هم دلیلش رو ترس و استرس دونست و اینکه نباید دیگه توی این شرایط قرار بگیره ...

 

میخواستم بگم خانوم دکتر ، ترس و استرس اگر یک روز توی خونه ی ما نباشه ، همه تعجب میکنن .... ولی ترجیح دادم با یک لبخند و تشکر از اونجا خارج شم .

 

سه چهار روز طول کشید تا خودمو آماده صحبت با قدرت کنم . پارسا رو خوابوندم و به قدرت گفتم یه اتفاقی برای پارسا افتاده که باید با هم حرف بزنیم ..( ما خیلی وقت بود که حرفی برای هم نداشتیم )

سعی کردم ، آروم باشم و شمرده شمرده حرف بزنم . 

سعی کردم که اونو متهم به چیزی نکنم تا عصبی نشه .

سعی کردم دلسوزانه حرف یزنم و نگرانیم رو با محبت نشون بدم .

 

رفتیم بالای پشت بوم و نشستم رو زمین و اون هم روبروم نشست . بهش نگاه کردم ، چشم توی چشم ... قیافه اش یادم رفته بود ...

 

تازه یادم افتاد که نه تنها باهاش حرف نمیزنم بلکه نگاهش هم نمیکنم .... هیچ حسی بهش نداشتم ، نه عشق و نه تنفر .... یه خلسه ی کامل ... 

 

ماجرای لکنت پارسا و حرفهای دکتر رو بهش گفتم . بهش گفتم که این دعواهای هر روزه و رفتاری که با من و پارسا داره ، داره روح و جسم بچه رو آسیب میزنه .

 

گریه ام گرفت و بقیه اش رو با گریه گفتم .... ازش عاجزانه درخواست کردم که مواد رو کنار بزاره و فقط به پارسا فکر کنه ... گفتم من به جهنم ، حداقل به پسرمون فکر کن ... بهش گفتم بیا دوباره با هم شروع کنیم ، ما میتونیم همه چیزو درست کنیم ... قول میدم کنارت میمونم و کمت میکنم ...

 

 بنظرتون در جواب من چی گفت ؟

 

گفت : پارسا درست حرف میزنه و اینا همش نقشه ی منه که بگم اون بابای بدیه 😐

صد در صد من پاکم و هیچی استفاده نمیکنم و اگر هم مواد بکشم پول خودم و دوست دارم ...

 

ناراحتی ؟!! برو خونه بابات 

 

طلاق بگیر و منو از این عذاب خلاص کن ... دیگه باید باهات چیکار کنم که گم شی از زندگیم بیرون ؟! مثل سگ کتک میخوری بازم اونقدر گوهی که میگی با هم درستش میکنیم ؟!!

تا وقتی تو توی زندگیمی هیچی درست نمیشه ... پدر سگ جنده میخواد پسر منو مریض نشون بده ... میخوای منو پیش همه بد نشون بدی و خودتو مظلوم ؟!!

حرفای آخرش رو با عصبانیت زد ، نیم خیز شد و یکی زد توی گوشم و بعد بلند شد و دوتا لگد زد به پهلوم و گفت از زندگیم برو بیرون بی پدر مادر ..!!!!!

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۵/۲۳
ستاره برزنونی

نظرات  (۴)

هرزگی جنسیت نداره..

بی ناموسی نمیشناسه دختر پسر....

 

+ یک بی ناموس به تمام معنا...

تا حالا آدمی به این بی لیاقتی ندیده بودم

پاسخ:
بله موافقم باهات

بی لیاقت و بی چشم و رو

کثیف ترین آدمی که تا به حال شناختم!

پاسخ:
اگر الان اینو میگی ، کنجکاوم بدونم برای بلاهایی که بعد از این سرم میاد ، چی میخوای بگی
۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۳۳ راسینآل نوشت

ببین یه چیزی هست درون ما زنای ایرانی و مخصوصا نسل ما از بچگی بهمون یاد میدن
یه خانومی تو توئیتر خیلی قشنگ تصویرش کرده بود میگفت یه دختری با یه پسر آشنا میشه میرن کافی بخورن
این دختره در صحنه ورود به اون کافه خودشو تصور میکنه که دیگه با این رفت یه کافی خود باید با کفن سفید از زندگی اون شخص بیرون بیاد
میدونی میخوام چی بگم ؟! گاهی اون طرف مقابل با تموم وجود نشون میده که جایی برات تو زندگیش نداره
ارزشی برات قائل نیست و کلا اون رابطه تو و همه حواشیش هیچی نیستین براش 
نه محبت نه توجه نه ارزش هیچی ...
ولی ماها زنیم ، هی میسازیم هی حرف میزنیم هی راه حل میدیم هی میگیم اگه اینکارو کنم اگه براش مشاور بگیرم اگه فلان مطلب رو بهش بفهمونم اگه تو فلان محیط قرارش بدم اگر باهاش اون طور رفتار کنم .... درست میشه
که نمیشه که نمیشه که نمیشه
و تقصیر اونم نیست . مشکل از ماست گاهی که یه روند معیوب رو که مشخصه ته نداره ادامه میدیم
تا به جایی که مث اینجا طرف تحقیر و نابودمون کنه به solid rock bottem بخوریم تا بفهمیم تا یه تکونی بخوریم ... که اونم کلی با خورد شدن شخصیتمون همراهه 
همه اینا نشون میده که ما با این ایده که خودمونم ارزشمندیم بزرگ نشدیم اصن نمیدونیم خودمون چی هستیم کی هستیم حقوقمون چیه و استانداردمون برای یه رابطه چیه 
خیلی خوشحالم که الان تو زندگیت موفقی پسرت رو داری و از اون رابطه سمی بیرون اومدی ااما گاهی آدم به خودش میگه کاش یکم زودتر میفهمیدم کاش یکم زودتر عمل میکردم ... خودم رو میگمااا

پاسخ:
حرف تو رو صد در صد قبول دارم

خیلی از ما زن ها به خاطر روح لطیفمون و اون دل پاکمون ، امید به خوب شدن اوضاع داریم و تلاشمونو میکنیم .



ولی یک چیز رو بهت یادآوری میکنم ، کسی نبود که هوای منو داشته باشه . اگر از اون خونه میرفتم هیچ جایی نداشتم حتی یک شب رو سر کنم ... بدون حتی 1000 تومن پول ...

پس درباره ی من باید بدونی هیچ وقت نشده بگم کاش زودتر جدا شده بودم و غیره ... 
چون من 2 سال قبل از همه ی این چیزا حق طلاق رو ازش گرفته بودم ...
۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۳۳ پروین صفری

😌😌 اینم جواب خوبی ها و گذشت کردن ها بود

 

اخه دیگه چقدر پرو میتونه باشه که این حرفا رو بهت بزنه بخدا شک دارم اصلا انسان باشه

پاسخ:
😊 انسانیت .....

کلمه ی جذابیه که متاسفانه بیشتر از نیمی از انسان ها بویی ازش نبردن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی