" صفحه سی و هشتم "
بعد از برگشتم به خونه ، قدرت گفت ازم انتظار داره که ببخشمش و همه چیز رو فراموش کنم . هر اتفاق بدی که افتاده و هرکاری که کرده .... گفت هر چی بوده واسه گذشته است و من نباید کشش بدم ...😏
منم ، کاری کردم که اون عکس های فیک رو ببینه و بعد بهش گفتم اگر تو هم منو بخاطر اتفاقات گذشته میبخشی که منم میتونم ببخشمت .
باور نمیکرد ... منو میشناخت ، حتی بهتر از خودم ... ولی نقشه ی ما مو لای درزش نمیرفت 😁 چت های الکی بین من و عسل که اسمش رو شایان سیو کرده بودم و تیر خلاص ......