چطور من شدم ؟ صفحه چهل و یک
" صفحه چهل و یک "
منو حیرت زده روی پشت بام رها کرد و رفت .
اون پشت بام ، رفیق دیرینه ی من بود و تقریبا هر شب دو سه ساعت اونجا مینشستم و گریه میکردم ...
هر شب هم فقط و فقط یک چیز از خدا میخواستم ... اون هم این بود که یک نفر بیاد و منو پسرم رو از اون شرایط نجات بده .
ولی الان ، با اینکه کتک خورده بودم ، قلبم شکسته شده بود و غرورم له شده بود ...!!! بدون اینکه حتی یک قطره اشک بریزم ، یه چیز دیگه از خدا خواستم .....
.
.
.
چشم دوختم به آسمون و گفتم :" خدایا ، خودت بهم توان بده "
بله ...!!!
بلاخره فهمیدم که هیچکس از توی رویاهام قرار نیست بیاد و بمن کمک کنه ...!!!!!!!!
بلاخره فهمیدم ، به جهنم که کسی پشتم نیست و جایی برای رفتن ندارم .... من ترسو نیستم ، من میتونم همه چیز رو درست کنم ...
خدا رو که دارم ............ پسرمو که دارم ............. خودمو که دارم .............
اومدم توی اتاق ، قدرت داشت یه برنامه کمدی نگاه میکرد . بی توجه بهش ، رفتم کنار پسرم دراز کشیدم .
تا صبح نخوابیدم و فقط منتظر بودم زودتر ساعت 8 بشه . قدرت ساعتهای 5 و 6 خوابید و من رفتم توی آشپزخونه ناهار رو درست کردم .
ساعت 8 و 9 بود که پارسا رو بیدار کردم و رفتیم بیرون . دقیقا میدونستم دارم کجا میرم .... دقیقا میدونستم باید چیکار کنم ....
میدونی چیه ؟! شاید مسخره به نظر بیاد ولی انگار از دیشب ، کارهایی که باید انجام بدم مثل یه لوکشین ، توی مغزم حک شده بود . ( دیدی توی نقشه وقتی مقصدت رو وارد میکنی ، از کوچه پس کوچه راه رو نشون میده تا به مقصد برسی ؟ )
نقطه مقصد مشخص بود و حالا راه رو میدونستم . زن ترسویی که منتظر کمک از غیب بود رو همون دیشب روی همون پشت بوم خاکش کردم ....!!!!
مستقیم سوار اتوبوس شدیم و رفتم روبروی دادگاه خانواده ی نبردجنوبی پیاده شدم . یهو یادم افتاده بود که اداره پستی که همیشه میومدم دقیقا پشت این دادگاه خانواده است . ( گفتم که یهو مسیر روشن شد )
با پرس و جو ، جایی که باید برم رو پیدا کردم . یک وکیل مشاور که باید باهاش حرف میزدم تا بهم مشاوره بده ...
برگه ی حق طلاقم رو برده بودم و با مشاوری که اسمش یادم نیست حرف زدم . گفت حتی با وجود این برگه هم باید وکیل داشته باشم تا بجای شوهرم بیاد دادگاه و امضا بده .
حضانت بچه رو هم میدن به قدرت .... بهش گفتم شوهرم معتاده و چندین بار نزدیک بوده خودش و ما رو بکشه ...... ولی گفت متاسفانه در هر صورت بچه رو میدن به پدرش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
محمدپارسا رو میدن به باباش ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! فقط چند ثانیه قلبم گفت طلاق رو ولش کن ، بدون پارسا میتونی زندگی کنی ؟
ولی مغزم قوی تر از قلبم بود ......... من باهوش تر از این حرف ها بودم .. پارسا رو ازش میگرفتم ....
تا الان اگر سر به زیر بودم و حرفی نمیزدم بخاطر این بود که امیدوار بودم زندگی مشترکم نجات پیدا کنه ولی الان با تمام توانم برای رهایی تلاش میکنم .
خیلی طول کشیده بود و از ظهر گذشته بود ، پس باید برمیگشتم خونه ... سوار تاکسی شدیم و نزدیک مقصد ، راننده تاکسی کارت خودش رو بهم داد و گفت وکیله و چون نزدیک دادگاه سوار شدم حدس زده به وکیل نیاز دارم . بدون کلامی حرف کارت رو ازش گرفتم .
همون روز ، قدرت غروب میخواست با داداشش و دوستاش برن بیرون ... منم از فرصت استفاده کردم و به وکیله زنگ زدم . گفت باید حضوری برم .
با پارسا راهی دفتر وکیله شدیم .... دفتر که چه عرض کنم ، یه زیرزمین مسکونی رو دفتر خودش کرده بود .
کمی درباره شرایط زندگیم و دلایل طلاقم حرف زدیم و گفت با توجه به شرایطم میتونم پول حق الوکاله رو قسطی بعدا بدم ... خیلی خوشحال شدم و زیاد ازش تشکر کردم ...
در آخر هم گفت فردا صبح برم دادگاه و اون هم میاد که کارهای اولیه رو انجام بدیم ...
اون شب بهترین شب عمرم بود .......... یه عالمه حس خوب و امید به آینده توی قلبم داشتم !!!!
هیچی از آدم نمیمونه اون لحظه
هرچی عزت نفس داشتی دود میشه میره هوا