چطور من شدم ؟ صفحه سی و یکم
" صفحه سی و یکم "
دوماه از اجاره کردن خونه ی 20 متریمون میگذشت و قدرت با ماشین دوست باباش کار میکرد و کم کم داشت زندگیمون ، شکل یه زندگی معمولی رو به خودش میگرفت . اما یک تماس تلفنی دوباره قلب منو اعتمادم رو شکست .....
...
قدرت بعد ناهار رفت سرکار و من داشتم به پارسا که الان یکسالش بود شیر میدادم و براش قصه میگفتم که گوشی قدرت زنگ خورد . متوجه شدم گوشیش رو جا گذاشته ... اعتنا نکردم ولی بعد از چندبار تماس متوالی با خودم گفتم شاید کار واجبی باشه ...
شماره به اسم زری سیو شده بود .....
.
.
.
.
جواب دادم و صدای یک زن توی گوشی پیچید ..
- الو
من - الو بفرمایید
- گوشی رو بده به محمد
من - اشتباه گرفتی عزیزم ، ما اینجا محمد نداریم ...
تماس قطع شد ...
دوباره زنگ زد و جواب دادم ....
گفت صاحب این گوشی یه پراید سفید داره و خونشون سر پنجتنه ... مگه نه ؟
گفتم : آره ولی اسمش محمد نیست ،حالا امرتون ؟
گفت دوست دختر قدرته ( که خودشو محمد معرفی کرده بود ) و میدونه که من خواهر بد ذاتشم 😑 و اینکه باباش همونیه که سر پنجتن آبگرمکن سازی داره ....
حوصله جنگ و جدال نداشتم .... خیلی هیستریک خندیدم و گفتم زری جوووون من زنشم و یک پسر یکساله هم داره .... اون ماشینم که سوارش میشی قرضیه و اون مغازه هم مال دوست باباشه ....
اونقدر حقیقت از حرفام پیدا بود که دختره ساکت شد .... شاید قلب اون هم شکست ... فقط گفتم : متاسفم اگر آرزوهاتو خراب کردم و قطع کردم ....
گوشی رو گذاشتم سرجاش و دوباره رفتم به پارسا شیردادم و نمیدونم کی خوابم برد .
یهو آنچنان ضربه ای به پهلوم وارد شد که حس کردم یه ماشین بهم زده .... شاید من وسط خیابون خوابیدم ؟!!!!!
چشم باز کردم ، غروب بود و چون خونه زیر زمینی بود ، حسابی تاریک بود و چیزی دیده نمیشد ... تا نشستم یه ضربه ی محکم دیگه خورد توی صورتم ...
چشمام به تاریکی عادت کرد و دیدم که قدرت بود با چشمای سرخ نگاهم میکرد و از عصبانیت میلرزید ...
گفت : سگ پدر ، تو گوه خوردی به تلفن من جواب دادی ... چرا اون حرفا رو زدی ؟ بیا زنگ بزن بگو دروغ گفتی ....
من- ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
موهامو گرفت توی مشتش ، خواستم جیغ بزنم ولی با دستام جلوی دهنم رو گرفتم ، چون نمیخواستم پارسا از خواب بیدار بشه و این صحنه رو ببینه ....
دو سه تا دیگه زد توی صورتم و رفت بیرون .....
نشستم همونجا که بودم .... گریه نکردم ....
هنوز متوجه نبودم قضیه چیه ؟ الان من کار اشتباه کردم یا اون ؟ الان من زیر قولم زدم یا اون ؟! الان من هرزه ام یا اون ؟
با خودم گفتم .... بسه هرچی تحمل کردم ... بسه هرچی فرصت دادم ... این زندگی هرگز درست نمیشه ...
گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به بابام ،تا صداشو شنیدم بغضم ترکید و با گریه گفتم : بابا بیا دنبالم منو ببر خونه ... تورو خدا زود بیا ...
راستش بابام خیلی زود اومد ....
ولی کاش هیچوقت زنگ نمیزدم ....
کاش هیچوقت نمیومد اونجا ....
اینطوری حداقل توی رویاهام ، بابامو یه کوه پشت خودم میدیدم ....
ولی افسوس که کار از کار گذشته بود .....
سلام به بانوی قوی و قشنگ خودم.
حالت چطوره؟
حسابی دلتنگت شده بودم.
وای چقدر غم انگیز. نامرد آخر سر هم کاسه کوزه ها رو سر تو شکست. الهییی