خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

چطور من شدم ؟ صفحه سی و دوم

پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۲۶ ق.ظ

" صفحه سی و دوم "

 

تا وقتی که بابام از راه برسه من چمدونم رو بستم و لباسهای پارسا رو تنش کرده بودم و آماده ی رهایی از این زندگی جهنمی ....

 

انگار همین دیروز بود ...

انگار دوباره الان داره همه ی اون صحنه ها برام تکرار میشه ...

 

صدای زنگ در ، توی حیاط پیچید ، از پنجره ی کوچیکی که به سقف چسبیده بود ، توی حیاط رو نگاه کردم و بابام وارد شد . داشت لبخند میزد ... با قدرت دست داد و با هم شروع کردن به خندیدن ... صاحب خونه و زنش هم توی حیاط نشسته بودن ... 

.

.

.

خنده ی بابام رو درک نمیکردم ، پام کشش نکرد برم بیرون ...

چند دقیقه طول کشید تا بابام اومد توی خونه و همزمان صدام زد ...

 

منم چمدون به دست گفت سلام ... بریم ؟!

 

پارسا رو بغل کرد و گفت چی شده بابا ؟!!!

گفتم : حالا بریم خونه برات تعریف میکنم ...

نشست و پارسا رو نشوند روی پاش ....

 

من 20 ساله بودم ولی اونقدر بزرگ شده بودم که بفهمم قرار نیست منو با خودش از اون خراب شده ببره ...

 

اتفاقی که افتاده بود رو براش تعربف کردم ... جوابش آتیش به جونم کشید ....

 

دقیقا کلمه به کلمه ی حرفاشو یادمه :

- ببین باباجان ، همه ی مردها از این کارا میکنن ... خدا همینجوری آفریده ... فکر کردی من و مامانت از این چیزا تجربه نکردیم ؟ پس برای چی مردها اجازه دارن چندتا زن بگیرن ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

من-    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

- توام تقصیر خودت بوده کتک خوردی ... اصلا غلط کردی دست به گوشی شوهرت زدی ... زن وقتی از شوهرش چیزی هم میبینه نباید به روی خودش بیاره ... اینجوری زندگیتون شیرین تر میشه ...

 

فقط اشک میریختم ، درست مثل همین حالا ... من حتی حق اعتراض هم نداشتم ...

 

حرفی نزدم ، پارسا رو از بغلش درآوردم و رفتم نشستم گوشه ی آشپزخونه ، گریه کردم و گریه ...

 

چند دقیقه صدای حرفها و خنده هاشون مثل سوهان روحم رو خراش میداد و حرهای بابام که به دامادش یاد میداد :

- هر کاری هم میکنی نباید جوری انجام بدی که زنت بفهمه ....

 

ببخشید الان نمیتونم بیشتر از این ادامه بدم ، تایپ کردن سخته با لرزش شدید دستام

بعدا کاملش میکنم

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۵/۱۲
ستاره برزنونی

نظرات  (۵)

۱۲ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۳۳ پروین صفری

بمیرم برای این بی کسی و تنهاییت عزیزدل من

پاسخ:
ممنونم از همدردیت ولی اینا رو تعریف نمیکنم که ناراحتتون کنم 
لطفا برای من غمگین نشید

واااااای چقدرررر بد😪

پاسخ:
😌

سکوت می کنم که این سکوت منطقی تره 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

 

دوربین مخفیه؟؟؟ 

جا نداره آدم شیزوفرن بشه بعد فهمیدن این قضیه ؟ 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐🌧🌧🌧😐

 

 

دچار خطای شناختی شدم بعد این قضیه 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐🕯🕯🕯😐😐😐😐😐😐😐😐🌧🌧😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐💔💔💔😐😐😐😐🥀🥀🥀🥀😐😐😐😐😐😐😐🕶😐😐🕶🕯🕶🕯🕯

پاسخ:
😅🤣 من فدای تو بشم 

بخوام باهات صادق باشم این تازه شروع ماجرا بود 😉

خدااا نکنه 

 

 

اوه شت 😐😑😑😶

۱۲ مرداد ۰۲ ، ۱۴:۵۵ زری シ‌‌‌

یعنی بابا هم بله ؟ ///:

 

خب من مزدوج نمیشم تا درودی دیگر بدرود

پاسخ:
🤣😅 دورت بگردم ، همه ی مردها که مثل هم نیستن

آرزو می کنم یه مرد خوب که لایق تو و عشقت باشه سر راهت قرار بگیره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی