خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

چطور من شدم ؟ صفحه هجدهم

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۵۷ ب.ظ

"صفحه هجدهم "

 

چند بار ، پدر و مادر قدرت اومدن خواستگاری و با بابا حرف زدن . ولی بابا یک کلام فقط میگفت نه . میگفت من دخترمو میشناسم  ، نمیتونه با یکی مثل پسر تو بسازه .

از اونها اصرار و از بابا انکار . ته دلم خوشحال بودم که بابام اینقدر روی من شناخت داره ولی خب ، باید موافقت میکرد چون این تنها راهی بود که داشتم .

چاره ی کار یک هفته اعتصاب غذا بود .... بابا موافقت کرد که بعد از سربازی رفتن قدرت ، همچنین بعد از سال بابابزرگ ، عقد کنیم . ( ولی دیگه نگاهم نکرد ، هیچوقت ... )

---------------------------------

بعد از سال بابابزرگ ، با چند نفر از بزرگای فامیل ، اومدن خونمون خواستگاری ، قدرت دفترچه سربازی فرستاده بود و کچل کرده بود . ( ما هم بهش اعتماد کردیم ...!) پول حلقه هامونو حتی مامان داده بود و اون حتی هزار تومن هم خرج نکرد ، پولی نداشت که خرج کنه .

خلاصه که  ، رفتیم آزمایش و بعد از اون هم محضر ، ولی چون شناسنامم عکس دار نبود و مدرسه میرفتم ، عقدم رو توی شناسنامم ثبت نکردن . 

همه چیز تموم شد ... گریه میکردم ... برای تمام آرزوهایی که به باد رفته بودن ، ولی همه فکر میکردن ، اشک شوقه و منم گذاشتم اینطوری فکر کنن .

 

خیلی سعی میکردم که قدرت رو دوست داشته باشم . با خودم میگفتم باید بهش فرصت بدم ، اون منو خیلی دوست داره و حتما برای خوشبختی من هر کاری میکنه . 

پس برای همین ، فقط خوبی هاشو دیدم ... زیاد نبود ولی برای من کافی بود !!

سعی کردم بیشتر باهاش وقت بگذرونم تا حسم بهش عمیق تر بشه ، تا شاید برای اون اتفاق ببخشمش . همه چیز داشت خوب پیش میرفت ولی دوباره اون خرابکاری کرد ...!!

اون نرفت سربازی و زد زیر قول خودش 😞 حتی سر یک کار هم نمیموند و همه ی کارها براش سخت بودن .

بابا سرزنشم میکرد که انتخابم اشتباه بوده ، ولی میگفت هنوزم میتونم طلاق بگیرم و چیزی عوض نشده . ولی من که نمیتونستم اینکارو بکنم .

عذاب وجدان داشتم ، من زندگی همه رو خراب کرده بودم ، همه خانوادم داشتن اذیت میشدن . ولی برای اشتباه منو قدرت نباید بقیه عذاب بکشن .

پس دومین تصمیم اشتباه خودمو گرفتم .

بدون اینکه عروسی بگیریم ، با قدرت رفتیم و یک اتاق 12 متری اجاره کردیم . دو تا دلیل داشتم برای اینکارم : اول اینکه نمیخواستم لباس سفید عروس تنم کنم و الکی لبخند بزنم و دوم اینکه نمیخواستم بابام خرج عروسی و جهیزیه بده ، اونم برای مردی که بی مسئولیت و بی عرضه است .

اشتباه من بود و منم به تنهایی باید تاوان میدادم .

پس 16 سالم بود که شدم زن خانه دار ، تازه مادر هم شده بودم چون برادر شوهرم که از من یکی ، دو سال بزرگتر بود هم با ما زندگی میکرد .

یه اتاق 12 متری توی طبقه سوم ، بدون آشپزخونه  ،که دستشویی توی حیاط بود و حمام روی پشت بام .

دو سه روز از بودن من توی اون خونه میگذشت و من سرظهر خوابم برده بود  ،یهو صدای مامانم رو شنیدم که داره اسمم رو صدا میکنه .

با عجله چشمامو باز کردم و بلند شدم ، توی راه پله داد زدم جانم ...!! جانم مامان ..!!

اینجا کجاست ؟ اینکه راه پله ی خونه ما نیست ... آپدیت شدم ، بغضم گنده شد و داشت خفم میکرد ...

افتادم روی زانوم و زار زدم ... دلم برای خودم میسوخت ، برای مامان و بابا هم ...

الان چه احساسی دارن ؟ دو روزه باهاشون حرف نزدم ... دلم تنگ شده براشون ... من خیلی خودخواه بودم ؟!

ولی با خودم حرف زدم و خودمو آروم کردم . ( این عادت رو از بچگی داشتم و حتی الان که 31 سالمه هم این عادت رو دارم )

به قدرت زنگ زدم و بهش گفتم برام یک دفتر خاطرات بخره و زودتر برگرده تا بریم بیرون بچرخیم . اون موقع قدرت با موتور کار میکرد و پیک موتوری بود .

زود برگشت و برام یک دفتر قشنگ با جلد صورمه ای خریده بود . فهمید گریه کردم و بهم لبخند زد و گفت زود آماده شم بریم بیرون . منم با ذوق بلند شدم و زود حاضر شدم .

آره ، من اونقدر قوی بودم که بتونم یک زندگی خوب بسازم ... میتونستم کنار قدرت بمونم و با کمک هم زندگی خوبی داشته باشیم . میتونستم از قدرت یه آدم مسئولیت پذیر بسازم . اون منو خیلی دوست داره پس حتما خودشو تغییر میده .

 

ولی زهی خیال باطل ...

 

نظرات  (۳)

عزیزدلم

هیچکس رو نمیشه تغییر داد ، خود طرف باید بخواد تا تغییر کنه

پاسخ:
اون زمان نمیدونستم ولی با تمام وجود به حرفت ایمان پیدا کردم

بی صبرانه میخوام بقیه داستانت رو بشنوم

پاسخ:
🥰 خوشحالم که همراهمی

ولی عجب اراده ای داشتی 

اینکه تو اون سن دست به چنین تصمیم هایی می زدی خیلی خوبه به نظرم اینکه پای همه چی وایسی حتی انتخاب های اشتباه

پاسخ:
🥰🙏🏼خوشحالم که نظرت اینه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی