خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

تنها یک زن ( داستان واقعی : بخش دوم)

سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۳۳ ب.ظ

فقط یک تلنگر ...!

یه دوره ای مجبور بودم که توی خونه های مردم کار کنم . یه روز که برگشتم خونه دیدم از توی حموم صدای گریه ی پسرم میاد . در حموم رو که باز کردم دیدمش که بدون لباس توی حمومه و اونقدر گریه کرده که چشمهاش باز نمیشدن . قلبم یکباره شروع به تپیدن کرد ، مثل مرده ای که دوباره زنده شده باشه .

پسرم رو بغل کردم و همون جا ، همون لحظه من از نو متولد شدم . یک من جدید که نیازمند بودن توی هیچ نقشی نبود . یک من جدید که نیازمند دوست داشته شدن نبود . یک من جدید که از هیچ اتفاقی نمیترسید . در گوش پسرم زمزمه کردم که همه چیزو درست میکنم و برای اولین بار دیگه به پسرم دروغ نمیگفتم .

قدم اول باید از زندگی که به من تعلق نداشت ، جدا میشدم .  به هر کسی که میشناختم زنگ زدم تا شاید یک نفر کمکم کنه . اما یا نمیتونستند و یا نمیخواستن . توی دنیای من هیچ کس نبود . همین شد که خودم رو پیدا کردم .

چند ماهی طول کشید که با تراکت پخش کردن پول جمع کنم و بتونم وکیل بگیرم . ولی من انجامش دادم و بلاخره برگه احضاریه دادگاه رو به شوهرم دادم .

اون خندید ، خندید و خندید و خندید ....

گفت : طلاقت میدم ولی کجا رو داری بری بدبخت .....

میری پیش بابای معتادت که بفروشدت ؟....

میخوای بری هرزگی کنی تا شکمت رو سیر کنی؟....

یک ماه نشده میای به غلط کردن می افتی .....

جملات آخر رو با عصبانیت میگفت و منتظر بود بازم بترسم و بزنم زیر گریه ....

ولی من زل زدم توی چشماش و لبخندم رو نمیتونستم مخفی کنم . زد توی صورتم و بعد هم با مشت و لگد افتاد به جونم و من فقط میخندیدم .... بلند بلند میخندیدم ... از ته دلم و یک خنده خیلی خیلی واقعی ....

چند روز بعد منو پسرم و همچنین مامانم که برای درمان خواهر کوچولوم اومده بود تهران ، رو از خونه پرت کرد بیرون . فقط لباسهای تنمون بود و دیگه هیچی . من حتی کفش هم پام نبود . بدون حتی هزارتومن پول ....

من در نقش خودم ... !

وقتی بیرون انداخته شدیم ، غمگین شدم ، غرورم شکست ، اما سمت شروع یک زندگی نو هل داده شده بودم ، خدا منو از اون شرایط هل داده بود بیرون . مثل اینکه همیشه تغییر دردناکه .

مامان و زهرا هم از طرف بابا رها شده بودن ، بابام دیگه اون مردی نبود که من میشناختم . نمیدونم شاید این هم تقصیر همون تصمیم اشتباه منه . با 5 میلیون تومن قرض از پسرخاله ام یک زیرزمین 20 متری اجاره کردم . یک تیکه موکت وسطش انداختیم و یسری وسایل پخت و پز و رخت خواب که دخترخاله هام برامون آوردن .

 اولین شب توی اون زیر زمین روهرگز فراموش نمیکنم . چهارتا آدمی که خسته بودن ، ترد شده بودن و باید از صفر شروع میکردن . اما قبل از خواب کلی خندیدن و برای اولین بار توی عمرشون طعم آرامش رو چشیدن .

نقش جدیدم رو دوست داشتم . معلوم شد که توی خودم بودن استادم و برای همین بهترین نوع خودم شدم .اوایل خیلی از پسرم دور بودم و مجبور بودم 24 ساعته برم پرستاری سالمند و هر آخر هفته ای که برمیگشتم یه تیکه از وسایل خونمون رو میخریدم . به قول مامانم ، مثل گنجشک ها ، شاخه شاخه روی هم یک لونه ساختیم . مامان از بچه ها مواظبت میکرد و من هم از سه تاشون . ( چقدر الان که دارم مینویسم آسون بنظر میاد ولی راستش اصلا آسون نبود ، اصلا )

بهترین ها رو باید برای خودمون میساختم ، پس بیشتر کار کردم ، دو شیفت ، سه شیفت ، پرستاری و تراکت پخش کردن . ولی من بهتر از این حرفا بودم و به خودم باور داشتم . خدا با من یار بود و به مسیرهای درست هدایتم میکرد . آخر شب ها به یک رستوران میرفتم و یک خانم مهربون بهم کارکردن با نرم افزار صندوقداری رو یاد داد . صندوقدار یک رستوران شدم و بعد از چند ماه هم توی یک شرکت خصوصی یه کار با درآمد خیلی بیشتر پیدا کردم .

یک خونه دیگه اجاره کردیم و با کمک هایی که خدا بوسیله ی آدمهای منتخبش بهمون میکرد ، زندگیمون رو بهتر ساختیم . من عاشق گرافیک بودم و رشته دبیرستانم کامپیوتر بود پس با یک کم سختی دادن به خودم و خوابیدن کمتر ، نرم افزارهای طراحی رو یاد گرفتم و توی یه شرکت دیگه به عنوان طراح و عکاس استخدام شدم .

احساس کردم توانایی بیشتری دارم پس یک دوره ی کوتاه طراحی سایت دیدم و یک پله خودم رو بالاتر کشیدم و حالا منو خانم مهندس صدا میکنن . استعداد خاصی توی خوش حال کردن بقیه دارم و انرژی مثبتم رو باهاشون تقسیم میکنم وبرای اینکه بهتر بتونم اینکارو انجام بدم ، کلاسهای زومبا فیتنس خودم رو راه انداختم و رایگان با زن هایی مثل خودم برای یک ساعت هم که شده میرقصیم و میخندیدیم و برای فردایی قوی تر آماده میشیم .

 حالا من یک زن 32 ساله ام . یک زن که کنار یک زن 52 ساله دیگه ، قوی تر به نظر میرسه . دو تا زن که تونستن به بقیه نشون بدن ، شرایط هرچقدر هم که بد باشه ، همیشه یک زن میتونه راه درست رو پیدا کنه . حتما خدا زن ها رو جنگجو آفریده .

حالا من یک پسر11ساله دارم که مثل کوه پشتمه و سعی میکنم مستقل بار بیاد و مسئولیت پذیر باشه و در عین حال خودش رو همین طور که هست دوست داشته باشه  .

یک خواهر 9 ساله دارم که معلولیت جسمی حرکتی داره ولی همیشه دوست داره چیزهای جدید یاد بگیره و حواسش به خوب بودن حال همه ی ما هست و اونقدر مهربونه که فکر کنم یک فرشته بوده و اشتباهی اومده بین آدم ها .

و در آخر از همه مهم تر و زیبا تر .... یه مادر دارم که بیماری دختر کوچیکش و گذشته ی دردناک دختر بزرگش قلبش رو بدرد میاره ،  ولی هرگز حتی برای یک لحظه هم شکرگذاری از خدا رو فراموش نکرده و هر وقت لبخندش رو میبینم ، دنیا برام شکل بهشت میشه .

 

الان یاد آخرین حرفهای شوهر سابقم افتادم ... حالا یک جواب براش دارم .... تو اشتباه میکردی و من برنده شدم .

 

در پایان بزرگترین درس من از زندگیم ، همون جواب سوالیه که اول پرسیدم ... زن بودن یعنی چی ؟

زن بودن یعنی خودم بودن ، من فقط وقتی خودم به معنایی واقعی بودم تونستم یک دختر خوب برای مامان باشم و فقط وقتی خودم شدم تونستم بک مامان قوی و خوب هم برای پسرم باشم . میدونی چیه ، واقعا خدا زن ها رو جنگجو آفریده ...

 

لابد الان هم باید بگم قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید ، ولی خب از هر طرف نگاه کنیم داستان من تازه شروع شده .... پس یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود ...

نظرات  (۳)

دمتون گرم😍

پاسخ:
حالا کلی مونده ، باید جزء به جزء بگم تا بهم افتخار کنی😁🥰

از بغض اول داستان به یه شعف سرشار رسیدم وقتی این بلوغ و رشد رو دیدم.

و چقدر خدا بنده های امیدوارش رو دوست داره.

و چقدر خدا مهربان و کریمه.

الحمدلله الحمدلله...

خدا پسرتون و خانواده رو براتون حفظ کنه.

مستقل بودن رو بهش یاد بدید و کمکش کنید که خودش رو دوست داشته باشه.

پاسخ:
 چقدر خوبه که وقت گذاشتید و کامل خوندید .
ممنونم از دعای خوبتون

ما همینجوری هم افتخار می کنیم😉😊

پاسخ:
🤩🙏🏼

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی