خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خودتو باور کن» ثبت شده است

جمله ی خودتو باور کن ، شاید خیلی کلیشه ای بنظر بیاد  . خب احتمالا همین طور هم هست .wink

 

ولی این جمله برای آدم های متفاوت ، معانی گوناگونی میتونه داشته باشه . اون هم به این دلیله که ، هر کسی واژه ی " باور " رو برای خودش متفاوت معنی میکنه .

 

مثلا برای من به شخصه ، باور داشتن خودم یعنی به تصمیماتم شک نکنم و توانایی های خودم رو دست کم نگیرم .heart

 

پس من خودمو باور دارم و میدونم بهترین نوع از خودم رو به اطرافیانم نشون میدم و هر کاری که آرزوش رو دارم میتونم انجام بدم .

 

راستش از وقتی که به این خود باوری رسیدم ، روز به روز داره اهدافم بمن نزدیک تر میشن .

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۰۱ ، ۱۳:۳۷
ستاره برزنونی

وای که این عید از اون عیداست .

 

ولی من سعی میکنم قوی باشم .

 

انشالله که جمله ی : سالی که نکوست از بهارش پیداست ، غلط باشه .

 

از مسمومیت بچه ها توی مدارس هیچی نمیگم و دهنمو درباره اتفاقات بدی که توی کشورم افتاده میبندم . فقط و فقط اتفاقاتی که گریبان گیر خودم شده رو بهتون میگم .

 

توی فاصله ی کمتر از سه روز ، دو نفر از اقوام فوت شدن .

یک نفر تصادف کرده و توی بیمارستانه .

یک زن و مرد به همراه بچه ی پنج سالشون بخاطر شرایط مالی دست به خودکشی با گاز زدن که متاسفانه فقط بچه زنده مونده .

مچ پای من سر تمرین پیچ خورده و اجرایی که 6 ماه تمام براش تمرین کرده بودم روی هواست .

 

حقوقم رو دو ماهه ندادن و نمیدونم الان من باید برای کدوم دردم غمگین باشم . 

حالا بقیه چیزها برو نگم برات .

 

ولی سعی میکنم قوی باشم و ادامه بدم .

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۵۵
ستاره برزنونی

فقط یک تلنگر ...!

یه دوره ای مجبور بودم که توی خونه های مردم کار کنم . یه روز که برگشتم خونه دیدم از توی حموم صدای گریه ی پسرم میاد . در حموم رو که باز کردم دیدمش که بدون لباس توی حمومه و اونقدر گریه کرده که چشمهاش باز نمیشدن . قلبم یکباره شروع به تپیدن کرد ، مثل مرده ای که دوباره زنده شده باشه .

پسرم رو بغل کردم و همون جا ، همون لحظه من از نو متولد شدم . یک من جدید که نیازمند بودن توی هیچ نقشی نبود . یک من جدید که نیازمند دوست داشته شدن نبود . یک من جدید که از هیچ اتفاقی نمیترسید . در گوش پسرم زمزمه کردم که همه چیزو درست میکنم و برای اولین بار دیگه به پسرم دروغ نمیگفتم .

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۵:۳۳
ستاره برزنونی