خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معجزه» ثبت شده است

" صفحه چهل و چهار "

 

بعد از برگشتنمون به تهران ، دوباره کارم رو شروع کردم و مشغول پخش تراکت برای خانم خدابنده ی عزیز شدم .

قدرت هم که دیده بود مسئله کاملا جدیه  ،سر به راه شده بود و بموقع بیدار میشد میرفت سرکار و به موقع برمیگشت .

با پارسا بازی میکرد و سعی میکرد بیشتر با من شوخی کنه و سر حرف رو باز کنه .

دلم میگفت  ،شاید بهتره یه فرصت دیگه به زندگیمون بدم و دیگه اینبار شاید همه چیز روبراه بشه ... ولی عقلم تجربیات تمام این سال ها رو به بدترین شکل ممکن برام تداعی میکرد .

نه هیچ فرصتی درکار نبود .

۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۱۸
ستاره برزنونی

" صفحه بیست و هشتم "

 

همه چیز بدتر از همیشه بود .

بیشتر از همیشه احساس اینکه یه مرده هستم رو داشتم .

بیشتر وقتها منو پارسا تنها بودیم و راستش این تنهایی رو دوست داشتم و تنها وقتی بود که توی اون خونه احساس امنیت میکردم .

قدرت هنوز هم توی اون مغازه ی شراکتی پیتزایی کار میکرد و هر چی درمیاورد رو خرج دیگران میکرد ....

تا جایی پیش رفته بود که مجبور شدیم دوباره تمام وسایل خونه رو بفروشیم و

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۲ ، ۱۲:۴۹
ستاره برزنونی

شنیدی میگن خدا بزرگه ؟!!

 

درست بعد از چند هفته ای که اینجا نبودم و ادامه داستانم رو ننوشتم .... خدا بزرگیش رو نشونم داد ....

 

بعد از کلی دست و پا زدن توی مشکلاتم ، کم آوردم .... تسلیم شدم و بقول مادرم ، کمرم زیر بار مشکلات خم شد ...

ولی ...

 

خدا بزرگه ....

 

خدا بزرگه ... مگه نه ؟!!!

 

نمیدونم چطور  ، نمیدونم از کجا ..... هنوز نمیتونم درکش کنم ....

 

1. یهو خونه برای اجاره پیدا کردم که صاحب خونه  ،شرایط منو داره و با اینکه من یک مادر تنها هستم ، نه تنها مشکلی نداره ، بلکه خوشحالم هست ...

 

پس مشکل اول حل شد .... من خونه اجاره کردم و جا بجا شدیم

 

2. یکی از مربی های قدیمی بهم زنگ زد و یک سالن رقص جدید معرفی کرد تا بتونم کلاسهامو اونجا برگزتپار کنم ...

 

پس مشکل دوم حل شد ... من سالن جدید برای تمرین دخترام دارم 

 

3. خواهرم از بیمارستان مرخص شد و خدا رو شکر حالش خیلی خوبه 

 

 

فقط اومدم که بگم ... خدا بزرگه و من حالم خییییییلی خوبه .... 

 

ممنونم برای پیام های خوبتون و برای تمام انرژی های مثبتی که برام فرستادین ...

 

 

خدایــــــــــــــــــــا شکرت

 

ادامه ی داستان واقعی زندگیم رو هم از فردا میزارم براتون 💃🏼🎈

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۰۲ ، ۱۶:۳۰
ستاره برزنونی