خدا بزرگه ...
شنیدی میگن خدا بزرگه ؟!!
درست بعد از چند هفته ای که اینجا نبودم و ادامه داستانم رو ننوشتم .... خدا بزرگیش رو نشونم داد ....
بعد از کلی دست و پا زدن توی مشکلاتم ، کم آوردم .... تسلیم شدم و بقول مادرم ، کمرم زیر بار مشکلات خم شد ...
ولی ...
خدا بزرگه ....
خدا بزرگه ... مگه نه ؟!!!
نمیدونم چطور ، نمیدونم از کجا ..... هنوز نمیتونم درکش کنم ....
1. یهو خونه برای اجاره پیدا کردم که صاحب خونه ،شرایط منو داره و با اینکه من یک مادر تنها هستم ، نه تنها مشکلی نداره ، بلکه خوشحالم هست ...
پس مشکل اول حل شد .... من خونه اجاره کردم و جا بجا شدیم
2. یکی از مربی های قدیمی بهم زنگ زد و یک سالن رقص جدید معرفی کرد تا بتونم کلاسهامو اونجا برگزتپار کنم ...
پس مشکل دوم حل شد ... من سالن جدید برای تمرین دخترام دارم
3. خواهرم از بیمارستان مرخص شد و خدا رو شکر حالش خیلی خوبه
فقط اومدم که بگم ... خدا بزرگه و من حالم خییییییلی خوبه ....
ممنونم برای پیام های خوبتون و برای تمام انرژی های مثبتی که برام فرستادین ...
خدایــــــــــــــــــــا شکرت
ادامه ی داستان واقعی زندگیم رو هم از فردا میزارم براتون 💃🏼🎈
خوندن این اتفاقای خوبی ک واست افتاده خییییلی خوشحالم کرد مرسی ک راجبش نوشتی