خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دروغ» ثبت شده است

" صفحه بیست و ششم "

 

صبح بعد از بدنیا اومدن ماهی کوچولوی من ، مرخصم کردن و رفتیم خونه ... 

آقاجون و خاله ( پدرشوهر و مادر شوهرم ) توی خونه منتظر ما بودن و حسابی ذوق دیدن اولین نوه ی پسری شون رو داشتن ...

قدرت برام یه جفت گوشواره خریده بود به عنوان هدیه تولد بچه ... ( اولین باری بود که برام هدیه میخرید ) خوشحال بودیم ، دو سه روز اول خیلی عالی بود ، البته به جز اون قسمتش که درد داشتم ... 

 

یک حس خوب به قلبم سرازیر شده بود ... یک نور امید برای خوشبختی و داشتن یک زندگی معمولی ... درست فکر میکنی ، آرزوی من فقط داشتن یک زندگی معمولی بود ... 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۰:۰۱
ستاره برزنونی

"صفحه هفدهم "

 

صداهای اطرافم مبهم بود ...

چشمامو که باز کردم همه دورم جمع شده بودن و با نگرانی بهم نگاه میکردن .

زنداییم گفت این بچه از بس ، غمش رو تو خودش ریخته اینجوری شد ( منظورش غم فوت بابابزرگ بود ) .

 

نشستم و سرمو پایین انداختم ، فکر میکردم اگر به چشمهای زندایی نگاه کنم میفهمه چه اتفاقی افتاده ، دوباره با این فکرها گریه ام گرفت و بدترین قسمتش این بود که باید مثل راز پیش خودم نگه میداشتم ، من فقط 15 ساله ام بود و تنها بودم ...!

 

دست علی رو گرفتم و برگشتیم خونه ... نمیتونستم اونجا بمونم ...!! ( خونه دایی اینا چند تا کوچه با ما فاصله داشت )

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۵۸
ستاره برزنونی