خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش

فراز و نشیب های زندگی یک زن ، همه چیز اینجا واقعیه 😉 من یک مادر ، یک طراح گرافیک و یک مربی رقص هستم

خودتو دوست داشته باش
آخرین نظرات
  • ۴ شهریور ۰۲، ۱۲:۵۱ - 💕 دختر خوب 💕
    دمت گرم

چطور من شدم ؟ صفحه چهاردهم

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ

" صفحه چهاردهم "

 

چند روزی از گفت و گوی من با اکرم گذشته بود و کلا قدرت و دوست پسر داشتن و بقیه چیزا رو فراموش کرده بودم . 

هر روزم به گشت و گذار توی امام زاده و سوغاتی فروشی میگذشت . واقعا خاطرات شیرین و روزهای خوبی بودن ، همه ی ما شاد بودیم و به درز دیوار هم میخندیدیم . نمیدونم چرا بی خبر همه چیز خراب شد اونم فقط بعد از یکسال .

همون موقع ها بود که دوباره برگشتیم روستا ، تا بابا بیاد و بریم قوچان خونه ی فامیل های بابام . خونه ی خاله اینا بودم و داشتیم هفت سنگ بازی میکردیم توی حیاط که یهو یلدا اومد گفت تلفن باهام کار داره . 

هم من میدونم کی بود و هم شما .

قدرت بود ، دیگه راحت تر با هم حرف میزدیم و همش حرفهای خوب و انرژی مثبت . از حرف زدن با هم لذت میبردیم ، تا جایی که شب تا صبح  ،پشت تلفن حرف میزدیم تا وقتی گوشی به دست خوابم میبرد .

دقیق یادم نیست ولی فکر کنم دو هفته ای همینطور گذشت تا اینکه وسایل رو جمع کردیم که بریم قوچان و اون موقع بابا یک پیکان وانت داشت و با ماشین خودمون میخواستیم بریم .

من و علی پشت وانت بودیم و چون اتاق وانت چادر داشت ، هیچ دیدی به بیرون نداشتم ولی یه حسی بهم میگفت قدرت همون اطرافه . بعدا متوجه شدم که حسم درست بوده .

 

بیاید از سفر به قوچان چیزی نگیم و فقط به بخش های مرتبط با رابطه من با قدرت بپردازیم .

 

خلاصه ی کلام که توی قوچان خبری از قدرت نداشتم تا موقعی که رفتیم تهران . اونجا تلفن های کارتی تازه اومده بود و منم همه ی پول توی جیبی هامو کارت تلفن میخریدم و هر روز بعد از مدرسه با فرشته میرفتیم دکه تلفن .

فرشته هم با پسری از همون روستای خودمون آشنا شده بود که اسمش مهدی بود . شرایط منو فرشته دقیقا شبیه به هم بود با این تفاوت که مامان من از رابطه من و قدرت خبر داشت ولی مامان اون نه .

آره درست شنیدید ، من همه چیز رو به مامان میگفتم و مامان هم به من اعتماد کامل داشت .

صحبت های منو قدرت تمومی نداشت . از خیابون از توی خونه ، از مخابرات و غیره و غیره ... 

شجاع شده بودم  ، بابا طبقه بالا بود و من طبقه ی پایین با قدرت حرف میزدم  ،با اینکه میدونستم اگر بابا گوشی تلفن بالا رو برداره ، صحبت های ما رو میشنوه . ولی یه چیزی منو شجاع تر کرده بود .

البته شاید شجاعت کلمه ی مناسبی نباشه ... احتمالا اسمش رو فقط میشه حماقت گذاشت .

عید همون سال من 15 ساله بودم و دوباره رفتیم روستا ... قدرت اومد پشت خونه باباحاجی و منم رفتم دیدمش ، این دومین باری بود که از نزدیک میدیدمش و حضوری باهاش حرف میزدم . یه عکس 3 در 4 برام آورده بود از خودش ، منم عکس 3 در 4 خودمو بهش دادم . ( اونموقع امکانات در همین حد بود 🤣)

سه روز بعد ، آخر شب بود و بارون میبارید ، تلفنی باهاش حرف میزدم که یهو بهش گفتم کاش اینجا بودی و دستتو میگرفتم و باهات حرف میزدم . 

گوشی قطع شد یهو ...

هنوز نیم ساعت نشده بود که دختر خاله زهرا یواشکی اومد پیش ما و گفت قدرت اومده و رفته طبقه بالای خونه ی دایی اینا ( همون اتاق هایی که گفتم ترسناکه ) منتظر منه . هم شوکه بودم و هم ترسیده بودم ...

این دیگه زیاده روی بود ... نبود ؟

نمیتونستیم بریم بیرون چون باید از جلو زندایی اینا رد میشدیم و هنوز بیدار بودن . پس منتظر شدیم که بقیه بخوابن . ولی من زودتر از همه خوابم برد .

سه چهار ساعتی خوابیده بودم که یهو فرشته بیدارم کرد و گفت که خواب موندیم ...

من - یا خداااا توی این سرما و زیر این بارون یعنی هنوز اونجاست ؟

فرشته - نه حتما رفته خونشون ، ولی حتما خیلی ناراحت شده 

من - پاشو بریم یه نگاهی بندازیم ...

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۲۷
ستاره برزنونی

نظرات  (۳)

بیچاره قدرت😂

پاسخ:
🤣🤣

وااای یاد خودم افتادم دختر 😅 همون دکه تلفنی و صحبت های عاشقانه

 

بدبختو زیر بارون کاشتی؟

پاسخ:
😅😂

من ۱۴ سال از شما کوچیکترم

ولی این جدی داستان زندگی منه....

آدم یه کاری می کنه تا آخر عمرش گیر میوفته... ای بابا

ولی خیلی قلمتون قشنگه :))

پاسخ:
دورت بگردم قشنگم ، اگر شبیه منه داستانت ، پس حتما تا آخرش کنارم باش ، روزهای خوب هم میرسه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی